ای کاش سرنوشت اشتباه می نوشت

عصر ارتباطات

من آن دورها..

دستم از تو کوتاه!

ماندم،

چه کسی گفت:

عصر،عصر ارتباطات است!

***

تقدیر

تو را دیدم

و زمان در تصویر تو ایستاد..

چه تصادفی!

رویای من چقدر شبیه توست!





شب اول قبر

"به نام خداوند هستی بخش"

گاهی دلم از سرعت این ثانیه ها می گیرد...

غصه ام می گیرد...

اشک می ریزم و از وحشت این نابودی،

ساعتم را به زمین می زنم و می شکنم

تا از این لحظه ی فانی شدنی،

از تماشای خیال،

از نگاه گذرای من و تو،

لذتی بیش نصیبم بشود

همه ی هستی من پر شده از ترس و هراس

ترس از مرگ و فنا،

ترسِ از نابودی،

ترسِ از رفتن و این واقعیت:

که کسی آیا؟!!!

می کند یاد مرا؟؟؟

می هراسم که مبادا روزی،

بی خبر پر بکشم از دنیا،

روحم از جسم علیلم خسته،

جسم و روح هردو ز هم بگسسته

من ِ درمانده هم آنجا در قبر،

در عزای دل بیچاره ی خود بنشسته،

کوله بارم خالی،

روزگارم فانی،

نیست افسانه ای از من باقی

هرچه هست صحبت مرگ است و فنا،

صحبت از قصه ی شمع است و خیال،

صحبت از آنچه که ناگفتنی است،

وای بر حال خراب من و تو،

در شب اول قبر!!!






تقدیر

خواستم ترکِ جان کنم که نشـد
 

             یا تــُرا مــهربان کنم ، که نشــد
 

  خواستم تا به عشق آمدنت
 

               پیریـم را جوان کنم ، که نشــد
 

  خواســتم تــرا بــرای خــودم
 

                کنج ِدیری نهان کنم ، که نشـد
 

  خواستم شاه دل تو باشی و من
 

            هر چه گویی چنان کنم ، که نشـد
 

  خــواســتم تا بــرای رفتـن تــــو
 

               گریه را بی امان کنم ، که نشـد
 

  خواستن توانستن است ، می گویند...!
 

           خواستم من ، گمان کنم ، که نشـد
 

  مثــل تکــرار این ردیف از شعر
 

              خواستم حذفِ آن کنم ، که نشـد



 






سال ها

 

 

برای سال ها می نویسم . . .

 

 

سال ها بعد

 

 

که

 

 

چشمان تو عاشق می شوند

 

 

افسوس که قصه مادربزرگ درست بود . . .

 

 

همیشه

 

 

یکی بود و یکی نبود . . .

 

 


 

 






گزارش تخلف
بعدی